جدول جو
جدول جو

معنی پس زئن - جستجوی لغت در جدول جو

پس زئن
رد کردن، روی گرداندن امتناع کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پا زدن
تصویر پا زدن
کوبیدن پا بر زمین
بسیار راه رفتن در جستجوی چیزی
در ورزش در شنا و دوچرخه سواری پاها را حرکت دادن برای پیش رفتن
در ورزش زورخانه ای در میان گود زورخانه پا کوفتن هماهنگ ورزشکاران
کنایه از در حساب به کسی حقه زدن و دغلی کردن و مبلغی از طلب او کم کردن، در صورت حساب تقلب کردن و مبلغی اضافه از طرف گرفتن، حساب سازی و سوءاستفاده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس زدن
تصویر پس زدن
عقب زدن، دور کردن چیزی از روی چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر زدن
تصویر پر زدن
بال و پر بر هم زدن پرنده، پرواز کردن، پریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پک زدن
تصویر پک زدن
دود سیگار یا قلیان یا چپق را با نفس به دهان کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی زدن
تصویر پی زدن
کنایه از متوقف کردن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی کردن، پی بریدن، پی برکشیدن، پی برگسلیدن
قدم زدن، گام برداشتن، رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
دور کردن چنانکه خاشاک را از روی آب و امثال آن عقب زدن، بدنبال گذاردن. پیش افتادن از همکاران: همه هم درسان خود را پس زده است.
- امثال:
از پا پس میزند با دست پیش میکشد، چیزی را که بزبان از قبول آن سر میزند در معنی طالب آن است و با کنایات و دیگر کارهاخواستاری خود را می نماید. و نیز رجوع به پس... شود
لغت نامه دهخدا
عقب زدن دور کردن، جا گذاشتن بدنبال گذاردن: همشاگردیهایش را پس زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس زانو
تصویر پس زانو
پشت زانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
بنا کردن پل پل بستن پل ساختن پل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یک بار دود سیگار وغلیان و چپق وچیزی بدهان و گلو در کشیدن یک بار دود دادن سیگار و چپق و قلیان و غیره کشیدن دود کشیدن با نفس عمیق سیگار را کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
لگیدن چارپا از پا از پی لنگیدن، تپق اسب و غیره، قدم زدن گام نهادن رفتن: بسوی صید گاه یار پی زن حبای دیده را بر جوش می زن. (زلالی خونساری)، پی بریدن (ستوران را) اسب: ز بسکه اسب هوا را نرفته ایم از پی چو رو برو شده با خصم اسب پی زده ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس ران
تصویر پس ران
((پَ))
پس راننده، راننده شتر، حاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پا زدن
تصویر پا زدن
((زَ دَ))
زیان رسانیدن، خیانت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
Bridge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
franchir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فوت کردن دمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
عقب زدن، کنار گذاشتن، جا باز کردن از طریق کنار زدن دیگران، فسخ معامله
فرهنگ گویش مازندرانی
سن زدگی غلات
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
다리를 놓다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
橋を架ける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
לגשר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
पुल बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
membangun jembatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
สร้างสะพาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
een brug bouwen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
puentear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
costruire un ponte
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
fazer ponte
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
架桥
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
budować most
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
будувати міст
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
überbrücken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
мостить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پل زدن
تصویر پل زدن
köprü kurmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی